عکس های بنی جون عزیز و داستان عوض کردن اسمش
سلام سلام سلام دایی گلم
قبل از هر چیز گلم تولدت را از دوباره تبریک میگم
امیدوارم وقتی داری این مطلب رو می خونی زیاد از دست من عصبی نشی چون می دونم گلم ، خیلی وقته که وبلاگت را به روز نکردم و شاکی زیاد دارم ولی گلم مامانی و بابایی خبر دارن که چقدر سرم شلوغه و وقت نمی کنم عزیزم ، ولی می دونم گلم بهانه های بزرگترها برای شما جوجه های فسقل قابل توجیح نیست و انتظار دارید ، ولی قول می دم دیگه تکرار نشه
گلم امروز اومدم تعداد از عکس های خوشکلت رو بذارم فدات که اینقدر خوشکلی .
بذار قبل از عکست هات حقیقتی رو بگم که قطعا با شنیدن این حقیقت صدای بعضی ها در میاد و شاید هم خودت هم ازم ناراحت یا خوشحال بشی ولی دایی جون داستان از این قرار که قبل از اینکه بدنیا بیایی یعنی حدود دو سال قبل مامانی تصمیمیم گرفته بود که اسمت بنیامین باشه و منم از اونجایی که از این اسم خیلی خوشم اومد از همون روزی که تو شکم مامانی بودی بنیامین صدات می کردم و وقتی فروردین ماه بود که این وبلاگ رو با اسم بنی برات درست کردم چونکه مطمئن بودم که اسمت بنی خواهد شد ولی بعد از اینکه خدا تو رو به ما هدیه داد مامانی دو دل شد و به اسم های دیگه فکر کرد و تلاش من برای اینکه همین اسمت باشه ، نشد و اینقدر دو دل شد که نمی تونست تصمیم بگیره و شبی که قرار بود فردا صبح بابایی بره شناسنامه برات بگیره به بابای گفت که خودت بین یکی از این اسم های ( بنیامین ، امیر عباس ، پارسا ، و یوسف ) یکی رو انتخاب کن و به بابایی گفت هر چی که انتخاب کردی منم راضی هستم .خب بابایی اون شب پیش ما نبود و رفته بود خونه خودشون و فردا صبح که بمون خبر داد که اسمت رو گذاشته محمد پارسا ،که وقتی از بابایی پرسیدم چرا محمد پارسا شد گفت آخه منم دودل شده بودم برای همین ساعت ٢ بامداد شب وضو می گیره و نیت می کنه و از قرآن استخاره میگیره که استخاره سوره حج میاد که چندین بار اسم محمد قید شده و گفت چون دوست داشت یک اسم ایرانی باشه گفتم بهتره محمد پارسا رو انتخاب کنیم و این داستانی بود که گلم اسم شناسنامه ایی تو جوجه فسقل دایی شد محمد پارسا .
ولی دایی جون اسمت خیلی قشنگه اما من از مامانی و بابایی اجازه گرفتم که برای دایی همون بنی بمونی و بنیامین صدات کنم گلم.
خب دایی جون بذار یخورده از خودت بگم وای گلم نمی دونی که من چقدر عاشق بچه هستم و واقعا با زیبایی هات خیلی بیشتر از قبل بزرگی خداوند رو درک کردم و به کوچی بودن خودمون پی برم.
گلم یه ضرب المثل داریم که میگه ( حلال زاده سر دایش میره ) ولی گلم اصلا شبیه من نیستی و دقیقا کپ کوچیکی های بابایی هستی .
خب دایی جون بقیه داستان ها بمونه برای بعد چون واقعا سخته وقتی میخوای مطلب جدید بذاری اونم من که وسواس زیادی روز زیبایی دارم و دوست دارم با شکلک های قشنگ زیبا بنظر بیاد گلم ، خب برم سر اصل مطلب اینم عکس های خوشکلت عزیزم
این جوجه ما مثل باباش چشمای عسلی داره برای همین زیاد تو نور نمی تونه بازشون کنه و وقتی هم عکس می گیریم همشون رو خراب می کنه ولی در اینده عکس های زیاد تری ازش می زارم.این عکس ها را٢من گرفتم و بقیه رو آقاجون بابایی حاج فریدون عزیز
راستی یادم رفت روز تمامی مادران عزیز علی الاخصوص مادر خودم و خواهر گلم تبریک بگم
مادر دوســــــــــت دارم
پس هم چنان داستان ادامه دارد.....
در آخر گلم باید تشکر کنم از تمامی مامانی های عزیز و دوستان عزیزی که با نظرات گلشون ما رو شرمنده خودش کردن و از تمامشون خیلی خیلی معذرت خواهی می کنم بابت این تاخیری که به وجود اومد امیدوارم با سر زدن به وبلاگ های عزیزان بتونم جبران کنم.